معمولا زوجینی که روابطشان برایشان مطلوبیت ماه ها و سال های اول آشنایی شان را ندارد، و یا تصمیم به جدایی دارند، وقتی برای مشاوره مراجعه می کنند، سهم بیشتری از اشتباهات و رفتارهای مخرب را در همسرشان شناسایی می کنند و هرکدام دیگری را مسئول از بین رفتن صمیمیت رابطه شان می دانند. دیگری مقصر است چون خودش را اصلاح نکرده است.
در اتاق درمان، آنچه هر روزه با آن در ارتباط هستیم، حضور افرادی است که چه به صورت فردی و چه همراه با همسرشان مراجعه می کنند؛ چرا که احساس می کنند تمام یا حداقل بخشی از زندگی آن ها، آن طور که دوست دارند نیست. آن ها از رفتارهای مخرب یکدیگر گلایه دارند.
افرادی مانند بسیاری دیگر که احساس خوبی در زندگی ندارند و فکر می کنند از زندگی شان راضی نیستند، حالشان خوب نیست، انگیزه انجام کارهایی که دوست دارند را ندارند، کارهای ضروری شان را به تعویق می اندارند، اعتماد به نفس لازم برای برقراری و حفظ روابط عاطفی سالم را ندارند، هر روز صبح خود را برای اینکه دوباره بیدار شده اند سرزنش می کنند، به موفقیت هایی که دوست دارند نمی توانند برسند، نمی دانند در شهر یا کشور فعلی شان بمانند یا به دنبال تغییر محل زندگی و یا مهاجرت باشند، رابطه عاطفی شان آنطور که دوست دارند نیست، از یک رابطه وارد رابطه دیگر می شوند به این امید که اوضاع بهتر شود اما بازهم ناکام می شوند، درگیر دور باطل توهین ها و تحفیرها ، سردی و دوری شده اند، خود و یا شریک زندگیشان به رابطه متعهد نمانده و دچار روابط فرازناشویی شده اند و … .
هرکدام از ما ممکن است در برهه ای از زندگی مان به این موارد مبتلا شده، به دنبال این مشکلات و درگیری های ذهنی، هیجان افسردگی، اضطراب، خشم و یا غم را تجربه کرده، خود را قربانی اتفاقات و افراد مهم زندگی خود احساس کرده باشیم.
این احساس قربانی و مورد ظلم قرارگرفته شدن، در ما این فکر را ایجاد می کند که هیج کنترلی روی هیجان های منفی، اتفاقات و رویدادها، افراد و … نداریم و از آنجایی که انسان ذاتا در پی احساس کنترل داشتن و قابل پیش بینی ساختن جهان است، عدم کنترل هر لحظه حال روانی را بد و بدتر خواهد کرد.
خبر بد آن که تلاش نسل بشر برای کنترل کردن جهان و دیگران تاکنون ناکام باقی مانده است و خبر خوش آن که ما انسان ها برای رسیدن به احساس رضایت و شادکامی در زندگی، نیازی به کنترل کردن جهان و آنچه درون آن و پیرامون ما در جریان است نداریم!
نتایج حاصل از پژوهش های روان شناسی به ما آموخته است ما برای رسیدن به احساس شعف و مطلوبیت زندگی، برای رسیدن به احساس ذهنی خوشبختی، برای کسب حال خوب، به حذف رفتارهای مخرب و به عبارتی به روابط مطلوبی نیاز داریم که امنیت و آرامش خاطر ما را در کنار ارضاء نیازهای ژنتیکی مان به ما هدیه دهد.
با بررسی طیف گسترده ای از مشکلات روان شناختی امروزه متوجه می شویم ریشه بسیاری از مشکلات ما نه در عدم کنترل و پیش بینی ناپذیری هستی، بلکه در بودن در روابطی است که خود یا دیگری و یا هردو با استفاده مداوم از رفتارهای مخرب، ناخواسته و نادانسته کمر به قتل رضایتمندی و رابطه بسته ایم.
رفتارهای مخرب در کنترل گری
از همین پاراگراف اخیر به راحتی می توان دریافت که کنترل گری در روابط به چند صورت انجام می گیرد :
- من دیگری را مجبور به انجام کاری می کنم که خودش نمی خواهد؛
- دیگری مرا مجبور به انجام کاری می کند که من نمی خواهم؛
- من و دیگری هر دو یکدیگر را مجبور به انجام کاری می کنیم که نمی خواهیم؛
- حالت آخر آن که من خودم را مجبور به انجام کاری می کنم که نمی خواهم.
در بحث عدم شناخت و آگاهی ما از میزان اهمیت و تاثیرگذاری مطلوبیت رابطه بر سلامت روان و جسم همین بس که بیشتر مواقع وقتی در فرآیند زوج درمانی از زوجین می خواهم رفتارهای مخرب خود را شناسایی و برای حذف آن ها اقدام کنند، واقعا نمی دانند چه رفتار مخربی دارند.
آن ها معمولا رفتارهای مخرب خود را تلاشی برای بهبود رابطه شان می پندارند و بهبود رابطه از نظر آن ها یعنی رابطه همان طور پیش برود که آن ها دوست دارند و این محقق نمی شود جز از طریق تغییر رفتار و گفتار و پوشش و شخصیت طرف مقابل!
به این جملات دقت کنید :
- انتقاد می کنم تا رفتار اشتباهش را بفهمد و مجدد تکرار نکند! تا خودش را اصلاح کند!
- اگر انتقاد نکنم از کجا بفهمد کار یا رفتارش اشتباه است و باید خودش را اصلاح کند؟
- اشتباهش را مدام به او یادآوری می کنم تا فراموش نکند چه کسی او را به این کسی که هست رسانده! تا خودش را اصلاح کند!
- تنبیه می کنم تا یاد بگیرد روی حرف بزرگترش حرف نزند! روی حرف من حرف نزند! تا خودش را اصلاح کند!
- قهر می کنم تا بفهمد اشتباهش را باید جبران کند! تا یاد بگیرد مطابق میل من رفتار کند! تا خودش را اصلاح کند!
- تهدید می کنم تا عمق فاجعه را درک کند! تا بفهمد چیزی برای از دست دادن ندارم! تا خودش را اصلاح کند!
- غرغر می کنم تا بفهمد از شرایط ناراضی هستم! تا برای جلب رضایتم تلاش کند و خودش را اصلاح کند!
- مقایسه می کنم تا بفهمد بهتر از او هم وجود دارد! تا خودش را اصلاح کند!
- باج می دهم تا رابطه را آنطور که می خواهم حفظ کنم! تا همه چیز مطابق میل و خواست و اراده و حرف من پیش برود!
- من موظفم اشتباهاتش را به او یادآوری کنم. چه کسی بهتر ازمن؟! چون من او را دوست دارم و صلاح او را می خواهم!
تقریباً همه ما دچار بیماری خود درست پنداری هستیم. خودمان را در محوریت و مرکزیت جهان می دانیم و فکر می کنیم دیگران باید مطابق میل ما رفتار کنند. هرگز به این نمی اندیشیم که شاید باورها و رفتارهای خود ما نیز نیاز به اصلاح و بازبینی داشته باشد. رفتارهای مخرب خود را نمی بینیم و خود را شایسته آن می دانیم که هرچه می خواهیم را داشته باشیم؛ فارغ از درست یا غلط بودن… .
انسان امروز برای آن که بتواند به خوشبختی برسد و آن را با تمام وجود به آغوش بکشد، لازم است در جهت افزایش مطلوبیت و رضایتمندی در روابط خود با عزیزان و اطرافیان و به خصوص رابطه عاطفی اش گامی بردارد و رفتارهای مخرب خود را کنار بگذارد؛ و چه گامی مهمتر و اثر گذار تر از حذف کنترل بیرونی؟