چهل قاعده شمس تبریزی یا چهل قاعده صوفی، برگرفته از کتاب ملت عشق است. کتاب ملت عشق، از جمله معروف ترین کتاب هایی است که بسیاری از خواننده گان را مجذوب خود کرده و شاید بتوان گفت این به خاطر عشق زیبا و عرفانی میان مولانا و شمس تبریزی و البته قلم زیبای الیف شافاک، نویسنده کتاب و همچنین ترجمه روان ارسلان فصیحی است.
ارسلان فصیحی، مترجم و ویراستار ایرانی کتاب ملت عشق، در مورد ترجمه این اثر می گوید: «در یک جمله می توانم بگویم سطر به سطر این کتاب سرشار از اندیشه و تفکر است. داستان این کتاب مروج عشق و محبت است اما این بار نویسنده از زاویه ای ساختارشکنانه به آن پرداخته و علیه تعصبات حرف زده است. هم چنین روایت زنانه این کتاب و ظرافت های خاص آن می تواند برای بسیاری از مخاطبان و به خصوص زنان جذاب باشد. از سوی دیگر وجود شخصیت های نام آشنایی همچون مولانا، شمس تبریزی، کیمیاخاتون و … که در یک روایت موازی با شخصیت اصلی داستان قرار دارند، از ویژگی های خاص این اثر است.»
ملت عشق، دارای یک موضوع اصلی است : «عشق». حال این عشق گاه مفهوم زمینی به خود می گیرد و گاهی مفهومی آسمانی. شخصیت اول این اثر، زنی خانه دار است که پس از بیست سال زندگی مشترک با همسر و فرزندانش، درگیر روزمرگی شده است. او در آستانه چهل سالگی، تصمیم می گیرد تا اتفاقات و روند زندگی روزمره زندگی خود را تغییر دهد. در این بین با متنی آشنا می شود که در واقع شرح رابطه مولانا و شمس است.
البته ملت عشق بیش از آن که حکایت این دو عارف را روایت کند، حول معرفی مرام موجود در عمق ارتباط مولانا با شمس می گردد که نوعی مرام صوفیانه است.
چهل قاعده شمس تبریزی یا همان چهل قاعده صوفی ( برگرفته از کتاب ملت عشق )
در جای جای ملت عشق، یکی از چیزهایی که بسیار به چشم می آید و روایت های متفاوت رمان را به هم پیوند می دهد، چهل قاعده شمس تبریزی است که از آن به چهل قاعده صوفی نیز نام برده می شود.
قاعده اول شمس تبریزی
کلماتی که برای توصیف پروردگار بکار می بریم، همچون آینه ایست که خود را در آن می بینیم. هنگامی که نام خدا را می شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر می بری. اما هنگامی که نام خدا را می شنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.
قاعده دوم شمس تبریزی
پیمودن راه حق، کار دل است نه کار عقل. راهنمایت همیشه دلت باشد. نه سری که بالای شانه هایت است. از کسانی باش که به نفس خود آگاهند. نه از کسانی که نفس خود را نادیده می گیرند.
قاعده سوم شمس تبریزی
قرآن را می توان در چهار سطح خواند. سطح اول معنای ظاهری است. بعدی معنای باطنی است. سومی بطن بطن است. سطح چهارم چنان عمیق است که در وصف نمی گنجد.
قاعده چهارم شمس تبریزی
صفات خدا را می توانی در هر ذره کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همه جا هست. همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هرکه اورا بیابد، تا ابد نزدش می ماند.
قاعده پنجم شمس تبریزی
کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام بر می دارد. با خودش می گوید: “مراقب باش آسیبی نبینی”. اما مگر عشق اینطور است؟ تنها چیزی که عشق می گوید این است : “خودت را رها کن، بگذار برورد”. عقل به آسانی خراب نمی شود. عشق اما خودش را ویران می کند. گنج ها و خزانه ها هم در میان ویرانه ها یافت می شود. پس هرچه هست در دل خراب است.
قاعده ششم شمس تبریزی
اکثر درگیری ها، پیش داوری ها و دشمنی های این دنیا، از زبان منشاء می گیرد. تو خودت باش و به کلمه ها زیاد بها نده. راستش، در دیار عشق زبان حکم نمی راند. عاشق بی زبان است.
قاعده هفتم شمس تبریزی
در این زندگانی اگر تک و تنها در گوشه انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خود را بشنوی، نمی توانی حقیقت را کشف کنی. فقط در آینه انسانی دیگر است که می توانی خودت را کاملا ببینی.
قاعده هشتم شمس تبریزی
هیچگاه نومید مشو. اگر همه درها هم برویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم ها پنهان مانده، به رویت باز می کند. حتی اگر هم اکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاه های دشوار، باغ های بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن به خواسته ات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواسته اش محقق نشده، شکر گوید.
قاعده نهم شمس تبریزی
صبر کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست. به معنای آینده نگر بودن است. صبر چیست؟ به تیغ نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است. به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است. عاشقان خدا صبر را همچون شهد شیرین به کان می کشند و هضم می کنند و می دانند زمان لازم است تا هلال ماه به بدر کامل بدل شود.
قاعده دهم شمس تبریزی
به هر سو که می خواهی – شرق، غرب، شمال یا جنوب – برو، اما هر سفری که آغاز می کنی را سیاحتی به سوی درون خود بدان! آن که به درون خود سفر می کند، سرانجام ارض را طی می کند.
قاعده یازدهم شمس تبریزی
قابله می داند که زایمان بی درد نمی شود. برای آنکه “تو” یی نو و تازه از تو ظهور کند باید برای تحمل سختی ها و دردها آماده باشی.
قاعده دوازدهم شمس تبریزی
عشق سفر است. مسافر این سفر، چه بخواهد چه نخواهد از سر تا پا عوض می شود. کسی نیست که رهرو این راه شود و تغییر نکند.
قاعده سیزدهم شمس تبریزی
دراین دنیا، بیش از ستاره های آسمان، مرشد نما و شیخ نما هست. مرشد حقیقی آن است که تو را به دیدن درون خودت و کشف کردن زیبایی های باطنت رهنمون می شود. نه آنکه به مرید پروری مشغول شود.
قاعده چهاردهم شمس تبریزی
به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش گه زندگی ات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیر زندگی ات بهتر از رویش نباشد.
قاعده پانزدهم شمس تبریزی
خدا در هر لحظه در حال کامل کردن ماست، چه از درون و چه از بیرون. هرکدام از ما اثر هنری ناتمامی است. هر حادثه ای که تجربه می کنیم، هر مخاطره ای که پشت سر می گذاریم، برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است. پروردگار به کمبودهایمان جداگانه می پردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است.
قاعده شانزدهم شمس تبریزی
خدا بی نقص و کامل است، او را دوست داشتن آسان است. دشوار آن است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست داشته باشی. فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد، می تواند بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتا در آغوش نکشی، تا آفریده را بخاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی.
قاعده هفدهم شمس تبریزی
آلودگی اصلی نه بیرون و در ظاهر، بلکه در درون و دل است. لکه ظاهری هر قدر هم بد به نظر بیاید، با شستن پاک می شود، با آب تمیز می شود. تنها کثافتی که با شستن پاک نمی شود حسد و خباثت باطنی است که قلب را مثل پیه در میان می گیرد.
قاعده هجدهم شمس تبریزی
تمام کائنات باهمه لایه ها و با همه بغرنجی اش در درون انسان پنهان است. شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب دادنمان باشد، بلکه صدایی است درون خودمان. در خودت به دنبال شیطان بگرد، نه در بیرون و در دیگران. و فراموش نکن هرکه نفسش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران، بلکه به خود بپردازد، سرانجام پاداشش شناخت آفریدگار است.
قاعده نوزدهم شمس تبریزی
اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی، ابتدا اینها را به خودت بدهکاری. کسی که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست دیگران دوستش داشته باشند. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود، نومید نشو، چون به زودی خارها گل می شود.
قاعده بیستم شمس تبریزی
اندیشیدن به پایان راه کاری بیهوده است. وظیفه تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی است که برمیداری . ادامه اش خود به خود می آید.
قاعده بیست و یکم شمس تبریزی
به هرکدام ما صفاتی جداگانه عطا شده است. اگر خدا می خواست همه عینا مثل هم باشند، بدون شک همه را مثل هم می آفرید. محترم نشمردن اختلاف ها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بی احترامی است نسبت به نظام مقدس خدا.
قاعده بیست و دوم شمس تبریزی
عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود، آنجا برایش نماز خانه می شود. اما آدم دائم الخمر وارد نمازخانه هم که بشود، آنجا برایش میخانه می شود. دراین دنیا هر کاری که بکنیم، مهم نیتمان است نه صورتمان.
قاعده بیست و سوم شمس تبریزی
زندگی اسباب بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپرده اند. بعضی ها اسباب بازی را آنقدر جدی می گیرند که بخاطرش می گریند و پریشان می شوند. بعضی ها هم همین که اسباب بازی را بدست می گیرند کمی با آن بازی می کنند و بعد می شکنندش و می اندازندش دور. یا زیاده بهایش می دهیم، یا بهایش را نمیدانیم. از زیاده روی بپرهیز. صوفی نه افراط می کند و نه تفریط. صوفی همیشه میانه را برمی گزیند.
قاعده بیست و چهارم شمس تبریزی
حال که انسان اشرف مخلوقات است، بابد در هرگام به یاد داشته باشد که خلیفه خدا بر روی زمین است و طوری رفتار کند که شایسته این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماج افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفه ای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند.
قاعده بیست و پنجم شمس تبریزی
فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون چشم داشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته باشیم، در اصل در بهشتیم. هرگاه با یکی منازعه کنیم و به نفرت و حسد و کین آلوده شویم، با سر به جهنم افتاده ایم.
قاعده بیست و ششم شمس تبریزی
کائنات وجودی واحد است. همه چیز و همه کس با نخی نامرئی به هم بسته اند. مبادا آه کسی را برآوری. مبادا دیگری را به خصوص اگر از تو ضعیف تر باشد، بیازاری. فراموش نکن که اندوه آدمی تنها در آن سوی دنیا، ممکن است همه انسان ها را اندوهگین کند و شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند.
قاعده بیست و هفتم شمس تبریزی
این دنیا به کوه می ماند، هر فریادی که بزنی، پژواک همان را می شنوی. اگر سخنی خیر از دهانت برآید، سخنی خیر پژواک می یابد. اگر سخنی شر بر زبان برانی، همان شر به سراغت می آید. پس هرکه درباره ات سخنی زشت بر زبان راند، تو چهل شبانه روز درباره آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان چهلمین روز می بینی که همه چیزعوض شده. اگر دلت دگرگون شود، دنیا دگرگون می شود.
قاعده بیست و هشتم شمس تبریزی
گذشته مهی است که روی ذهنمان را پوشانده. آینده نیز پس پرده خیال است. نه آینده مان مشخص است، نه گذشته مان را می توانیم عوض کنیم. صوفی همیشه حقیقت زمان حال را در می یابد.
قاعده بیست و نهم شمس تبریزی
تقدیر به معنای آن نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده. به همین سبب این که انسان گردن خم کند و بگوید “چه کنم، تقدیرم این بوده”، نشانه جهالت است. تقدیر همه راه نیست، فقط تا سر دوراهی هاست. گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش ها و راهای فرعی در دست مسافر است. پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی.
قاعده سی ام شمس تبریزی
صوفی حقیقی آن است که اگر دیگران سرزنشش کنند، عیبش بجویند، بدش بگویند، حتی به او افترا ببندند، دهانش را بسته نگه دارد و درباره کسی حتی یک کلمه حرف ناشایست نزند. صوفی عیب را نمی بیند، عیب را می پوشاند.
قاعده سی و یکم شمس تبریزی
برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مثل مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن قلب را فرا می گیرد. بعضی ها حادثه ای را پشت سر می گذارند، بعضی ها مرضی کشنده را؛ بعضی ها درد فراق می کشند، بعضی ها درد از دست دادن مال… همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر می گذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم می آورند برای نرم کردن سختی های قلب. بعضی هایمان حکمت این بلایا را درک می کنیم و نرم می شویم، بعضی هایمان اما افسوس که سخت تر از پیش می شویم.
قاعده سی و دوم شمس تبریزی
همه پرده های میانتان را یکی یکی بردار تا بتوانی با عشقی خالص به خدا بپیوندی. قواعدی داشته باش، اما از قواعدت برای راندن دیگران یا داوری درباره شان استفاده نکن. به ویژه از بت ها بپرهیز. و مراقب باش از راستی هایت بت نسازی! ایمانت بزرگ باشد اما با ایمانت در پی بزرگی مباش!
قاعده سی و سوم شمس تبریزی
در این دنیا که همه می کوشند چیزی شوند، تو “هیچ” شو. مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همانطور که در گلدان نه شکل ظاهر، بلکه خلاء درون مهم است. در انسان نیز نه ظن منیّت، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد.
قاعده سی و چهارم شمس تبریزی
تسلیم شدن در برابر حق نه ضعف است نه انفعال. برعکس، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است به حد اعلی. انسان تسلیم شده، سرگردانی در میان موج ها و گرداب ها را رها می کند و در سرزمینی امن زندگی می کند.
قاعده سی و پنجم شمس تبریزی
دراین زندگی فقط با تضادهاست که می توانیم پیش برویم. مومن با منکر درونش آشنا شود، ملحد با مومن درونش. شخص تا هنگامی که به مرتبه انسان کامل برسد پله پله پیش می رود. و فقط تا حدی که تضادها را پذیرفته، بالغ می شود.
قاعده سی و ششم شمس تبریزی
از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمه ای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام می گسترد. چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بی جزا می ماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از درخت نمی افتد . فقط به این ایمان بیاور.
قاعده سی و هفتم شمس تبریزی
ساعتی دقیق تر از ساعت خدا نیست. آنقدر دقیق است که در سایه اش همه چیز سر موقعش اتفاق می افتد. نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر. برای هر انسانی یک زمان عاشق شدن هست، یک زمان مردن.
قاعده سی و هشتم شمس تبریزی
برای عوض کردن زندگیمان، برای تغییر دادن خودمان هیچگاه دیر نیست. هرچند سال که داشته باشیم، هرگونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز هم نو شدن ممکن است. حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ، مرد.
قاعده سی و نهم شمس تبریزی
حتی اگر نقطه ها مدام عوض شوند، کل همان است. به جای دزدی که از این دنیا می رود، دزدی دیگر به دنیا می آید. جای هر انسان درستکاری را انسانی درستکار می گیرد. کل هیچگاه دچار خلل نمی شود، همه چیز سر جایش می ماند، در مرکزش… هیچ چیز هم از امروز تا فردا به یک شکل نمی ماند، تغییر می کند. ملت ما ملت عشق است، طریق ما طریق عشق. در زنجیره بی پایان دلها تنها یک حلقه ایم. اگر جایی از زنجیر بگسلد، فورا حلقه ای دیگر به آن افزوده می شود. بجای هر صوفی ای که می میرد، صوفی ای دیگر می زاید.
قاعده چهلم شمس تبریزی
عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت ها تفاوت می زاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش؛ یا بیرونش هستی، در حسرتش.
برگرفته از : کافه کتاب